زندگينامه امام علي (علیه السلام) (2)


 

نويسنده: فرزين نجفي پور




 

روزهاى حساس و بحرانى :
 

قرآن مجيد وضع دشوار و بحرانى مسلمانان را در جريان اين محاصره در سوره احزاب بخوبى ترسيم كرده است : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت خدا را بر خويش يادآور شويد, در آن هنگام كه لشكرهاى (عظيمى ) به سراغ شما آمدند, ولى ما باد و طوفان سخت و لشكريانى كه آنان را نمى ديديد بر آنها فرستاديم (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم ) و خداوند به آنچه انجام مى دهيد, بيناست به خاطر بياوريد زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين شهر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را به ياد آوريد كه چشمها از شدت وحشت خيره شده بود و جانها به لب رسيده بود و گمانهاى گوناگون (بدى ) به خدا مى برديد! در آن هنگام مومنان آزمايش شدند و تكان سختى خوردندبه خاطر بياوريد زمانى را كه منافقان و كسانى كه در دلهايشان بيمارى بود, مى گفتند خدا و پيامبرش جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند. نيز به خاطر بياوريد زمانى را كه گروهى از آنها گفتند: اى اهل يثرب !(مردم مدينه ) اينجا جاى توقف شما نيست , به خانه هاى خود باز گرديد. و گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند خانه هاى ما بدون حفاظ است , در حالى كه بدون حفاظ نبود, آنها فقط مى خواستند (از جنگ ) فرار كنند آنها چنان ترسيده بودند كه اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدينه بر آنان وارد مى شدند و پيشنهاد بازگشت به سوى شرك به آنها مى كردند, مى پذيرفتند, و جز مدت كمى براى انتخاب اين راه درنگ نمى كردند.( 36) ..اما با وجود وضع دشوارى مسلمانان , خندق مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه اين وضع براى آنان سخت و گران بود; زيرا هوا رو به سردى مى رفت و از طرف ديگر, چون آذوقه و علوفه اى كه تدارك ديده بودند تنها براى جنگ كوتاه مدتى مانند جنگ بدر و احد كافى بود, با طول كشيدن محاصره , كمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مى آورد و مى رفت كه حماسه و شور جنگ از سرشان بيرون برود و سستى و خستگى در روحيه آنان رخنه كند. از اين جهت سران سپاه چاره اى جز اين نديدند كه رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و به نحوى بن بست جنگ را بشكنند. از اين رو پنج نفر از قهرمانان لشكر احزاب , اسبهاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باريكى به جانب ديگر خندق پريدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند..يكى از اين جنگاوران , قهرمان نامدار عرب بنام «عمرو بن عبدود» بود كه نيرومندترين و دلاورترين مرد رزمنده عرب به شمار مى رفت , او را با هزار مرد جنگى برابر مى دانستند و چون در سرزمينى بنام «يليل » به تنهايى بر يك گروه دشمن پيروز شده بود, « فارس يليل» شهرت داشت . عمرو در جنگ بدر شركت جسته و در آن زخمى شده بود و به همين دليل از شركت در جنگ احد باز مانده بود و اينك در جنگ خندق براى آنكه حضور خود را نشان دهد, خود را نشاندار ساخته بود..عمرو پس از پرش از خندق , فرياد « هل من مبارز» سرداد و چون كسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد, جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت : «شما كه مى گوييد كشتگانتان در بهشت هستند و مقتولين ما در دوزخ , آيا يكى از شما نيست كه من او را به بهشت بفرستم و يا او مرا به دوزخ روانه كند؟!»سپس اشعارى حماسى خواند و در ضمن آن گفت : «بس كه فرياد كشيدم و در ميان جمعيت شما مبارز طلبيدم , صدايم گرفت !»(37)نعره هاى پى در پى عمرو, چنان رعب و ترسى در دلهاى مسلمانان افكنده بود كه در جاى خود ميخكوب شده قدرت حركت و عكس العمل از آنان سلب شده بود.(38) هر بار كه فرياد عمرو براى مبارزه بلند مى شد, فقط على -ع - بر مى خاست و از پيامبر اجازه مى خواست كه به ميدان برود, ولى پيامبر موافقت نمى كرد. اين كار سه بار تكرار شد. آخرين بار كه على -ع - باز اجازه مبارزه خواست , پيامبر به على -ع - فرمود: اين عمرو بن عبدود است ! على -ع - فرمود: من هم على هستم !(39)سرانجام پيامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) موافقت كرد و شمشير خود را به او داد, و عمامه بر سرش بست و براى او دعا كرد . على -ع - كه به ميدان جنگ رهسپار شد, پيامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) فرمود: «برز الاسلام كله الى الشرك كله »: تمام اسلام در برابر تمام كفر قرار گرفته است . (40)اين بيان بخوبى نشان مى دهد كه پيروزى يكى از آنى دو نفر بر ديگرى پيروزى كفر بر ايمان و ايمان بر كفر بود و به تعبير ديگر, كارزارى بود سرنوشت ساز كه آينده اسلام و شرك را مشخص مى كرد .على -ع - پياده به طرف عمرو شتافت و چون با او رو در رو قرار گرفت , گفت : تو با خود عهد كرده بودى كه اگر مردى از قريش يكى از سه چيز را از تو بخواهد آن را بپذيرى ..او گفت :- چنين است - نخستين درخواست من اين است كه آيين اسلام را بپذيرى - از اين در خواست بگذر- بيا از جنگ صرف نظر كن و از اينجا برگرد و كار محمد (صلی الله علیه و اله) را به ديگران واگذار. اگر او راستگو باشد, تو سعادتمندترين فرد به وسيله او خواهى بود و اگر غير از اين باشد مقصود تو بدون جنگ حاصل مى شود- زنان قريش هرگز از چنين كارى سخن نخواهند گفت . من نذر كرده ام كه تا انتقام خود را از محمد نگيرم بر سرم روغن نمالم - پس براى جنگ از اسب پياده شو- گمان نمى كردم هيچ عربى چنين تقاضايى از من بكند. من دوست ندارم تو به دست من كشته شوى , زيرا پدرت دوست من بود. برگرد, تو جوانى - ولى من دوست دارم تو را بكشم ...عمرو از گفتار على -ع - خشمگين شد و با غرور از اسب پياده شد و اسب خود را پى كر و به طرف حضرت حمله برد. جنگ سختى درگرفت و دو جنگاور باهم درگير شدند. عمرو در يك فرصت مناسب ضربت سختى بر سر على -ع - فرود آورد. على -ع - ضربت او را با سپر دفع كرد ولى سپر دو نيم گشت و سر آن حضرت زخمى شد, در همين لحظه على (علیه السلام) فرصت را غنيمت شمرده ضربتى محكم بر او فرود آورد و او را نقش زمين ساخت . گرد و غبار ميدان جنگ مانع از آن بود كه دو سپاه نتيجه مبارزه را از نزديك ببينند. ناگهان صداى تكبير على -ع - بلند شدغريو شادى از سپاه اسلام برخاست و همگان فهميدندكه على -ع - قهرمان بزرگ عرب را كشته است .(41).كشته شدن عمرو سبب شد كه آن چهار نفر جنگاور ديگر كه همراه عمرو از خندق عبور كرده و منتظر نتيجه مبارزه على و عمرو بودند, پا به فرار بگذارند! سه نفر از آنان توانستند از خندق به سوى لشكرگاه خود بگذرند, ولى يكى از آنان بنام «نوافل » هنگام فرار, با اسب خود در خندق افتاد و على -ع - وارد خندق شد واو را نيز به قتل رساند! با كشته شدن اين قهرمان , سپاه احزاب روحيه خود را باختند, و از امكان هر گونه تجاوز به شهر, بكلى نااميد شدند و قبائل مختلف هر كدام به فكر بازگشت به زادگاه خود افتادندآخرين ضربت را خداوند عالم به صورت باد و طوفان شديد بر آنان وارد ساخت و سرانجام با ناكامى كامل راه خانه هاى خود را در پيش گرفتند.(42)پيامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) به مناسبت اين اقدام بزرگ على -ع - در آن روز به وى فرمود:«اگر اين كار تو را امروز با اعمال جميع امت من مقايسه كنند, بر آنها برترى خواهد داشت ; چرا كه با كشته شدن عمرو, خانه اى از خانه هاى مشركان نماند مگر آنكه ذلتى در آن داخل شد, و خانه اى از خانه هاى مسلمانان نماند مگر اينكه عزتى در آن وارد گشت ».(43)
محدث معروف اهل تسنن , «حاكم نيشابورى », گفتار پيامبر را با اين تعبير نقل كرده است لَمبارزْ على بن ابى طالب لعمرو بن عبدود يوم الخندق افضل من اعمال امتى الى يوم القيامه .(44)(پيكار على بن ابيطالب در جريان جنگ خندق با عمرو بن عبدود از اعمال امت من تا روز قيامت حتماً افضل است البته فلسفه اين سخن روشن است : در آن روز اسلام و قرآن در صحنه نظامى بر لب پرتگاه قرار گرفته بود و بحرانى ترين لحظات خود را مى پيمود وكسى كه با فداكارى بى نظير خود اسلام را از خطر نجات داد و تداوم آن را تا روز قيامت تضمين نمود و اسلام از بركت فداكارى او ريشه گرفت , على -ع - بود, بنابراين عبادت همگان مرهون فداكارى اوست

د- فاتح دژ خيبر :
 

پيامبر اسلام در سال هفتم هجرت تصميم به خلع سلاح يهوديان خيبر گرفت انگيزه پيامبر در اين اقدام دو امر بود
1 خيبر به صورت كانون توطئه و فتنه بر ضد حكومت نو بنياد اسلامى در آمده بود و يهوديان اين قلعه بارها با دشمنان اسلام در حمله به مدينه همكارى داشتند, بويژه در جنگ احزاب نقش مهمى در تقويت سپاه احزاب داشتند
2 گرچه در آن زمان ايران و روم به صورت دو امپراتورى بزرگ , با يكديگر جنگهاى طولانى داشتند, ولى ظهور];ّّ اسلام به صورت يك قدرت سوم براى آنان قابل تحمل نبود, از اينرو هيچ بعيد نبود كه يهوديان خيبر آلت دست كسرى يا قيصر گردند و با آنها براى كوبيدن اسلام همدست شوند و يا همانطور كه مشركان را بر ضد اسلام جوان تشويق كردند, اين دو امپراتورى را نيز براى درهم شكستن قدرت اين آيين نوخاسته تشويق كنند
اين مسائل پيامبر را بر آن داشت كه با هزار و ششصد نفر سرباز رهسپار خيبر شودقلعه هاى خيبر دارى استحكامات بسيار و تجهيزات دفاعى فراوان بود و مردان جنگى يهود بشدت از آنها دفاع مى كردندبا مجاهدتها و دلاوريهاى سربازان اسلام قلعه ها يكى پس از ديگرى اما به سختى و كندى سقوط كرد ولى دژ «قموص » كه بزرگترين دژ و مركز دلاوران آنها بود, همچنان مقاومت مى كرد و مجاهدان اسلام قدرت فتح و گشودن آن را نداشتند و سر درد شديد رسول خدا (صلی الله علیه و اله) مانع از آن شده بود كه خود پيامبر (صلی الله علیه و اله) در صحنه نبرد شخصاً حاضر شود و فرماندهى سپاه را برعهده بگيرد, از اينرو هر روز پرجم را به دست يكى از مسلمانان مى داد و ماءموريت فتح آن قلعه را به وى محول مى كرد ولى آنها يكى پس از ديگرى بدون اخذ نتيجه باز مى گشتند. روزى پرچم را به دست ابوبكر و روز بعد به عمر داد و هر دو نفر بدون اينكه پيروزى به دست آورند به اردوگاه ارتش اسلام باز گشتند تحمل اين وضع براى رسول خدا (صلی الله علیه و اله) بسيار سنگين بود. حضرت با مشاهده اين وضع فرمود: «فردا اين پرچم را به دست كسى خواهم داد كه خداوند اين دژ را به دست او مى گشايد; كسى كه خدا و رسول خدا را دوست مى دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند.»(45)آن شب ياران پيامبر اسلام در اين فكر بودند كه فردا پيامبر پرچم را به دست چه كسى خواهد داد؟ هنگامى كه آفتاب طلوع كرد سربازان ارتش اسلام دور خيمه پيامبر را گرفتند و هر كدام اميدوار بود كه حضرت پرچم را به دست او دهد. در اين هنگام پيامبر فرمود :على كجاست ؟عرض كردند: به درد چشم دچار شده و به استراحت پرداخته است . پيامبر فرمود: على را بياوريد.وقتى على (علیه السلام) آمد, حضرت براى شفاى چشم او دعا كرد و به بركت دعاى پيامبر ناراحتى على (علیه السلام) بهبود يافت . آنگاه پرچم را به دست او داد. على (علیه السلام) گفت :يا رسول الله آنقدر با آنان مى جنگم تا اسلام بياورند. پيامبر فرمود: به سوى آنان حركت كن و چون به قلعه آنان رسيدى , ابتداءًا آنان را به اسلام دعوت كن و آنچه در برابر خدا وظيفه دارند (كه از آيين حق الهى پيروى كنند) به آنان يادآورى كن . به خدا سوگند اگر خدا يك نفر را به دست تو هدايت كند, بهتر از اين است كه دارى شتران سرخ موى باشى . (47) (46) على رهسپار اين ماموريت شد و آن قلعه محكم و مقاوم را با شجاعتى بى نظير فتح نمود پيك و نماينده مخصوص پيامبر (صلی الله علیه و اله)

پيك و نماينده مخصوص پيامبر (صلی الله علیه و اله)
 

متجاوز از بيست سال بود كه منطق اسلام بر ضد شرك و بت پرستى در سرزمين حجاز ميان قبائل مشرك عرب انتشار يافته بود و در اين فاصله اكثريت قريب به اتفاق آنان از منطق اسلام درباره بتان و بت پرستان , آگاهى پيدا كرده بودند و مى دانستند كه بت پرستى چيزى جز تقليد كوركورانه از نياكان نيست و معبودهاى باطل آنان , آنچنان ذليل و خوارند كه نه تنها نمى توانند درباره ديگران كارى انجام دهند, بلكه نمى توانند حتى ضررى را از خود دفع كنند و يا نفعى كنند و يا نفعى به خود برسانند و چنين معبودهاى زبون و بيچاره اى , هرگز در خور ستايش و خضوع نيستند گروهى كه با وجدان بيدار و دلى روشن به سخنان رسول گرامى گوش فرا داده بودند, در زندگى خود دگرگونى عميقى پديد آورده و از بت پرستى به آيين توحيد و يكتا پرستى گرويده بودند. خصوصاً, هنگامى كه پيامبر مكه را فتح نمود, گويندگان مذهبى توانستند در محيط آزاد به بيان و تبليغ اين دين بپردازند و در نتيجه اكثريت قابل ملاحظه اى در شهرها و بخشها و دهكده ها به بت شكنى پرداختند و نداى جانفزاى توحيد در بيشتر نقاط حجاز طنين انداز گرديد. ولى گروهى متعصب و نادان كه رها كردن عادات ديرينه براى آنان , بسيار سخت بود و پيوسته با وجدان و سرشت انسانى خود در كشمكش بودند, از عادات زشت خود دست برنداشته و از خرافات و اوهام كه دهها مفاسد اخلاقى و اجتماعى را در برداشت , پيروى مى كردند. بنابراين , وقت آن رسيده بود كه پيامبر گرامى هر نوع مظاهر بت پرستى و حركت غيرانسانى را با نيروى نظامى در هم بكوبد و با توسل به قدرت , بت پرستى را كه سرچشمه مفاسد اخلاقى و اجتماعى و اصولاً يك نوع تجاوز به حريم انسانيت است , ريشه كن سازد . در اين هنگام آيات سوره «برائت » نازل شد و پيامبر اسلام ماموريت يافت كه بيزارى خدا و پيامبر او را از مشركان در مراسم حج , در آن اجتماع بزرگ كه حجاج از همه نقاط در مكه گرد مى آيند, اعلام بدارد و با صداى رسا, به اطلاع بت پرستان حجاز برساند كه بايد وضع خود راتا چهار ماه آينده روشن كنند: هرگاه به آيين توحيد بگروند در رديف ديگر مسلمانان قرار خواهند گرفت وبه سان ديگران از مزاياى مادى و معنوى اسلام بهره مند خواهند بود و اگر بر لجاجت و عناد خود باقى بمانند پس از چهار ماه بايد آماده نبرد شوند و بدانند در هر لحظه اى كه دستگير شوند كشته خواهند شد.آيات سوره برائت , موقعى نازل شد كه پيامبر تصميم بر شركت در مراسم حج نداشت زيرا در سال پيش كه سال فتح مكه بود, خانه خدا را زيارت كرده بود و تصميم داشت در سال آينده كه آن را بعدها«حجه الوداع » ناميدند, شركت كند, از اين جهت ناگزير بود كسى رابراى ابلاغ الهى انتخاب كند. بدين منظور نخست ابوبكر را به حضور طلبيد و قسمتى از آيات آغاز سوره برائت را به او آموخت و او را با چهل تن روانه مكه ساخت , تا در روز عيد قربان , اين آيات را بر آنان فروخواند.ابوبكر راه مكه را در پيش گرفت كه ناگهان وحى الهى نازل گرديد و به پيامبر دستور داد كه اين پيامها را, بايد خود پيامبر و يا كسى كه از او است به مردم برساند و غير از اين دو نفر, كسى براى اين كار صلاحيت ندارد.(48)آيا اين فردى كه از ديدگاه وحى از پيامبر بود و اين جامه بر اندام او دوخته شده بود چه كسى بود؟چيزى نگذشت كه پيامبر على (علیه السلام) را احضار نمود و به او فرمان داد كه راه مكه را در پيش گيرد, و ابوبكر را در راه دريابد و آيات را از او بگيرد و به او بگويد كه وحى الهى , پيامبر را مامور ساخته است كه اين آيات را يا خود پيامبر و يا فردى كه از او است بايد براى مردم بخواند, از اين جهت انجام اين كار به من محول شده است . على (علیه السلام) با «جابر» و گروهى از ياران رسول خدا, در حالى كه بر شتر مخصوص پيامبر (صلی الله علیه و اله) سوار شده بود, راه مكه را در پيش گرفت و سخن پيامبر را به ابوبكر رسانيد. او نيز آيات را به على (علیه السلام) تسليم نمود.امير مومنان وارد مكه شد و روز دهم ذى الحجه بالاى جمزه عقبه , با ندايى رسا, آيات نخستين سوره برائت را قرائت نمود و اخطاريه چهار ماده اى پيامبر را با صداى بلند به گوش تمام شركت كنندگان رسانيد(49)اين پيام , همه مشركان فهميدند كه تنها چهار ماه مهلت دارند كه تكليف خود را با حكومت اسلامى روشن سازند. آيات قرآن و اخطاريه پيامبر تاثير عجيبى در افكار مشركين بخشيد و هنوز چهار ماه سپرى نشده بود كه آنان دسته دسته رو به آيين توحيد آوردند, در سال دهم هجرت به آخر نرسيده بود كه شرك در حجاز ريشه كن ];ّّ گرديدهنگامى كه ابوبكر از عزل خود آگاه شد با ناراحتى خاصى به مدينه بازگشت و به حضور پيامبر (صلی الله علیه و اله) رسيد و زبان به گله گشود و گفت :مرا براى اين كار (ابلاغ آيات الهى و خواندن اخطاريه ) لايق و شايسته ديدى , ولى چيزى نگذشت مرا از اين مقام عزل و بركنار نمودى , آيا در اين مورد فرمانى از خدا رسيد؟..پيامبر در پاسخ فرمود: پيك الهى در رسيد و گفت جز من و يا كسى كه از خود من است , شخص ديگرى براى اين كار صلاحيت ندارد.(50)
4 از وفات پيامبر (صلی الله علیه و اله) تا خلافت ظاهرى آن حضرت
پيش از آغاز اين بخش , مقدمتاً يادآور مى شويم كه جريان امامت , از رحلت پيامبر (صلی الله علیه و اله) (در ماه صفر سال 11هجرى ) تا سال وفات امام حسن عسكرى (علیه السلام) در ماه ربيع الاول سال 260به طور تقريبى چهار دوره را گذرانده , و هر دوره از لحاظ موضعگيرى امامان در برابر قدرتهاى مسلط, داراى ويژگيهايى بوده است . اين دوره ها عبارت بودند از
1- دوره صبر يا مداراى امام با اين قدرتها. اين دوره سراسر بيست و پنج سال ميانه رحلت پيامبر ص (سال 11 هجرى ) تا آغاز خلافت ظاهرى اميرمومنان (سال 35هجرى ) را در بر مى گيرد
2 دروه به قدرت رسيدن امام . اين دوره همان چهار سال و نه ماه خلافت اميرمومنان و چند ماه خلافت امام حسن (علیه السلام) است كه با همه كوتاهى و با وجود ملامتها و دردسرهاى فراوانى كه از سوى دشمنان رنگارنگ اسلام براى اين دو بزرگوار تراشيده شد, درخشنده ترين سالهاى حكومت اسلامى به شمار مى آيد
3 دوره تلاش سازنده كوتاه مدت براى ايجاد حكومت و رژيم اسلامى . اين دوره شامل بيست سال فاصله صلح امام حسن ع (در سال 41 تا حادثه شهادت امام حسين (در محرم سال 61 است . پس از ماجراى صلح , عملا كار نيمه مخفى شيعه شروع شده و برنامه هايى كه هدفش تلاش براى بازگرداندن قدرت به خاندان پيامبر در فرصت مناسب بود, آغاز گشت . اين فرصت , طبق برآورد عادى چندان دور از دسترس نبود, و با پايان يافتن زندگى شرارت آميز معاويه , اميد آن وجود داشت
4 و بالاخره چهارمين دوره , تعقيب وادامه همين روش در برنامه هايى دراز مدت بود. اين دوره در طول نزديك به دو قرن و با پيروزيها و شكستهايى در مراحل گوناگون , همراه با پيروزى قاطع در زمينه كار ايدئولوژيك و آميخته با صدها تاكتيك مناسب و مزين با هزاران جلوه از اخلاص و فداكارى , تعقيب گرديد.(51)

در گذشت پيامبر و مسئله رهبرى :
 

على (علیه السلام) پس از پيامبر شايسته ترين فرد عالى براى اداره امور جامعه اسلامى بود و در حوزه اسلام بجز پيامبر اسلام هيچ كس از نظر فضيلت , تقوا, بينش فقهى , قضائى , جهاد و كوشش در راه خدا و ساير صفات عالى انسانى به پايه على (علیه السلام) نمى رسيد. به دليل همين شايستگيها, آن حضرت بارها به دستور خدا و توسط پيامبر اسلام به عنوان رهبر آينده مسلمانان معرفى شده بود كه از همه آنها مهمتر جريان «غدير» است . از اين نظر انتظار مى رفت كه پس از درگذشت پيامبر, بلافاصله على (علیه السلام) زمام امور را در دست گيرد و رهبرى مسلمين را ادامه دهد. اما عملا چنين نشد و مسير خلافت اسلامى پس از پيامبر منحرف گرديد و على ع از صحنه سياسى و مركز تصميم گيرى در ادامه امور جامعه بدور ماند
دو راهى سرنوشت ساز :
على (علیه السلام) اين انحراف را تحمل نكرد و سكوت در برابر آن را ناروا شمرد و بارها با استدلالها و احتجاجهاى متين خود, خليفه و هواداران او را مورد انتقاد و اعتراض قرار داد, ولى مرور ايام و سير حوادث نشان داد كه اين گونه اعتراضها چندان سودى ندارد و خليفه و هوادارانش در حفظ و ادامه قدرت خود مصرند. در اين هنگام على بر سر دو راهى حساس و سرنوشت سازى قرار گرفت : يا مى بايست به كمك رجال خاندان رسالت و علاقه مندان راستين خويش كه حكومت جديد را مشروع و قانونى نمى دانستند, بپاخيزد و با توسل به قدرت , خلافت و حكومت را قبضه كند , و يا آنكه وضع موجود را تحمل كرده و در حدود امكان به حل مشكلات مسلمانان و انجام وظائف خود بپردازد. از آنجا كه در رهبريهاى الهى , قدرت و مقام , هدف نيست , بلكه هدف چيزى بالاتر از ارجدارتر از حفظ مقام و موقعيت است و وجود رهبرى براى اين است كه به هدف تحقق ببخشد, لذا اگر روزى رهبر بر سر دوراهى قرار گرفت و ناگزير شد كه از ميان مقام و هدف , يكى را برگزيند, بايد از مقام رهبرى دست بردارد و هدف را مقدمتر از حفظ مقام و موقعيت رهبرى خويش بشمارد. على (علیه السلام) كه با چنين وضعى روبرو شده بود, راه دوم را برگزيد. او با ارزيابى اوضاع و احوال جامعه اسلامى به اين نتيجه رسيد كه اگر اصرار به قبضه كردن حكومت و حفظ مقام و موقعيت رهبرى خود نمايد, وضعى پيش مى آيد كه زحمات پيامبر اسلام و خونهاى پاكى كه در راه اين هدف و براى آبيارى نهال اسلام ريخته شده است , به هدر مى رود. امام در خطبه «شقشقيه» از اين دوراهى دشوار و حساس و رمز انتخاب راه دوم چنين ياد مى كند«...من رداى خلافت را رها ساختم , و دامن خود را از آن درپيچيدم (و كنار رفتم ) , در حالى كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا با دست تنها (بدون ياور) بپاخيزم (وحق خود و مردم را بگيرم ) و يا در اين محيط پرخفقان و ظلمتى كه پديد آورده اند, صبر كنم ؟ محيطى كه پيران را فرسوده , جوانان را پير و مردان باايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وامى دارد (عاقبت ) ديدم بردبارى و صبر, به عقل و خرد نزديكتر است , لذا شكيبايى ورزيدم , ولى به كسى مى ماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد, با چشم خود مى ديدم ميراثم را به غارت مى برند.»!(52) امام به صبر خود در برابر انحراف اسلامى از مسير اصلى خود به منظور حفظ اساس اسلام در موارد ديگر نيز اشاره نموده است از آن جمله در آغاز خلافت عثمان كه راى شورا به نفع عثمان تمام شد و قدرت به دست وى افتاد, امام رو به ديگر اعضاى شورا كرده و فرمود«خوب مى دانيد كه من از همه كس به خلافت شايسته ترم .به خدا سوگند تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبراه باشد و در هم نريزد, و به غير از من به ديگرى ستم نشود, همچنان مدارا خواهم كرد.»(53)

خطرهاى داخلى و خارجى:
 

« گفتيم كه على ع با ملاحظه خطرهايى كه در صورت قيام او جامعه اسلامى را تهديد مى كرد, از قيام و اقدام مسلحانه خوددارى كرد. ممكن است سوءال شود كه چه خطرهايى در آن زمان جامعه نوبنياد اسلامى را تهديد مى كرد؟در پاسخ اين سوال مى توان خطرهاى داخلى و خارجى و ملاحظات و موانعى را كه باعث شد على (علیه السلام) از قيام مسلحانه صرفنظر كند, بدين ترتيب دسته بندى كرد
1 اگر امام با توسل به قدرت و قيام مسلحانه در صدد قبضه حكومت و خلافت برمى آمد, بسيارى از عزيزان خود را كه از جان و دل به امامت و رهبرى او معتقد بودند , از دست مى داد. علاوه بر اينها گروه بسيارى از صحابه پيامبر كه به خلافت امام راضى نبودند, كشته مى شدند. اين گروه , هر چند در مسئله رهبرى در نقطه مقابل امام موضع گرفته بودند و روى كينه ها و عقده هايى كه داشتند, راضى نبودند زمام امور در دست على (علیه السلام) قرار بگيرد , ولى در امور ديگر اختلافى با امام نداشتند, و با كشته شدن اين عده كه به هر حال قدرتى در برابر شرك و بت پرستى و مسيحيگرى و يهوديگرى به شمار مى رفتند, قدرت مسلمانان در مركز به ضعف مى گراييد.امام هنگامى كه براى سركوبى پيمان شكنان (طلحه و زبير) عازم « بصره » مى گرديد, خطبه اى ايراد كرد و در آن انگشت روى اين موضوع حساس گذاشت و فرمود« هنگامى كه خداوند پيامبر خود را قبض روح كرد, قريش با خودكامگى , خود را بر ما مقدم شمرده ما را كه به رهبرى امت از همه شايسته تر بوديم , از حق خود باز داشت , ولى من ديدم كه صبر و بردبارى بر اين كار, بهتر از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان ريخته شدن خون آنان است زيرا مردم , به تازگى اسلام را پذيرفته بودند و دين مانند مشكى مملو از شير بود كه كف كرده باشد و كوچكترين سستى و غفلت آن را فاسد مى سازد, و كوچكترين فرد, آن را وارونه مى كند».(54)
2 از آنجا كه بسيارى از گروهها و قبائلى كه در سالهاى آخر عمر پيامبر مسلمان شده بودند, هنوز آموزشهاى لازم اسلامى را نديده بودند و نور ايمان كاملا در دل آنها نفوذ نكرده بود, هنگامى كه خبر درگذشت پيامبر اسلام در ميان آنان منتشر گرديد, گروهى از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستى را برافراشتند و عملا با حكومت اسلامى در مدينه مخالفت نموده و حاضر به پرداخت ماليات اسلامى نشدند و باگردآورى نيروى نظامى , مدينه را بشدت مورد تهديد قرار دادند. به همين جهت نخستين كارى كه حكومت جديد انجام داد اين بود كه گروهى از مسلمانان را براى نبرد با «مرتدان » و سركوبى شورش آنان بسيج كرد و سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گرديد.(55) در چنين موقعيتى كه دشمنان ارتجاعى اسلام , پرچم ارتداد را برافراشته و حكومت اسلامى را تهديد مى كردند, هرگز صحيح نبود كه امام پرچم ديگرى به دست بگيرد و قيام كند.امام در يكى از نامه هاى خود كه به مردم مصر نوشته است , به اين نكته اشاره مى كند و مى فرمايد«...به خدا سوگند هرگز فكر نمى كردم و به خاطرم خطور نمى كرد كه عرب بعد از پيامبر, امر امامت و رهبرى را از اهل بيت او بگردانند و (در جاى ديگر قرار دهند, و باور نمى كردم ) خلافت را از من دور سازند! تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد, اجتماع مردم در اطراف فلانى (ابوبكر) بود كه با او بيعت كنند. (وقتى كه چنين وضعى پيش آمد) دست نگه داشتم تا اينكه با چشم خود ديدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دين محمد (صلی الله علیه و اله) را نابود سازند. (در اينجا بود) كه ترسيدم اگر اسلام و اهلش را يارى نكنم بايد شاهد نابودى و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براى من از محروم شدن از خلافت و حكومت بر شما بزرگتر بود, چرا كه اين بهره دوران چند روزه دنيا است كه زائل و تمام مى شود, همانطور كه «سراب » تمام مى شود و يا ابرها از هم مى پاشند. پس در اين پيشامدها به پاخاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پابرجا و محكم گرديد.»(56) همچنين امام در نخستين روزهاى خلافت خود طى خطبه اى اين موضوع را يادآورى نمود.«عبدالله بن جناده » مى گويد: من در نخستين روزهاى زمامدارى على (علیه السلام) از مكه وارد مدينه شدم , ديدم همه مردم در مسجد پيامبر دور هم گرد آمده اند و انتظار ورود امام را مى كشند , ناگهان على (علیه السلام) در حالى كه شمشير خود را حمايل كرده بود, از خانه بيرون آمد, ديده ها به سوى او خيره شد, او در مسند خطابه قرار گرفت و سخنان خود را پس از حمد و ثناى خداوند چنين آغاز كرد«هان اى مردم ! آگاه باشيد روزى كه پيامبر گرامى از ميان ما رخت بر بست , فكر مى كرديم كسى با ما, درباره حكومتى كه او پى افكنده بود , نزاع و رقابت نمى كند, و به حق ما چشم طمع نمى دوزد زيرا ما وارث و ولى و عترت او بوديم , اما برخلاف انتظار, گروهى از قوم ما به حق ما تجاوز كرده و خلافت را از ما سلب كردند و حكومت به دست ديگران افتادبه خدا سوگند اگر ترس از ايجاد شكاف و اختلاف در ميان مسلمانان نبود, و بيم آن نمى رفت كه بار ديگر كفر و بت پرستى به سرزمين اسلام باز گردد و اسلام محو و نابود شود, با آنان به گونه ديگرى رفتار مى كرديم »(57)
3 علاوه بر خطر مرتدين , مدعيان نبوت و پيامبران دروغين مانند «مسيلمه » , «طليحه » و «سجاح » نيز در صحنه ظاهر شده و هر كدام طرفداران و نيروهاى دور خود گردآوردند و قصد حمله به مدينه را داشتند كه با همكارى و اتحاد مسلمانان پس از زحمات نيروهاى آنان شكست خوردند
4 خطر حمله احتمالى روميان نيز مى توانست مايه نگرانى ديگرى براى جبهه مسلمين باشد, زيرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با روميان رو در رو يا درگير شده بودند و روميان مسلمان را براى خود خطرى جدى تلقى مى كردند و در پى فرصتى بودند كه به مركز اسلام حمله كنند. اگر على (علیه السلام) دست به قيام مسلحانه مى زد, با تضعيف جبهه داخلى مسلمانان , بهترين فرصت به دست روميان مى افتاد كه از اين ضعف استفاده كنندبا در نظر گرفتن نكات فوق , بخوبى روشن مى شود كه چرا امام صبر را بر قيام ترجيح داد. و چگونه با صبر و تحمل و تدبير و دور انديشى , جامعه اسلامى را از خطرهاى بزرگ نجات داد و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخيم اختلاف و دو دستگى نمى ترسيد, هرگز اجازه نمى داد رهبرى مسلمانان از دست اوصياء و خلفاى راستين پيامبر خارج شود و به دست ديگران افتد.
فعاليتهاى امير مومنان ع در دوران خلفا:
فعاليت امام در اين مدت در امور يادشده در زير خلاصه مى گردد:
1 عبادت و بندگى خدا, آنهم به صورتى كه در شان شخصيتى مانند على بود , تا آنجا كه امام سجاد (علیه السلام) عبادت و تهجد عجيب خود را در برابر عبادتهاى جد بزرگوار خود , ناچيز مى داند
2 تفسير قرآن و حل مشكلات بسيارى از آيات , و تربيت شاگردانى مانند «عبدالله بن عباس » كه بزرگترين مفسر اسلام , در ميان اصحاب به شمار مى رفت
3 پاسخ به پرسشهاى دانشمندان ملل جهان , بالاخص يهود و مسيحيان كه پس از در گذشت پيامبر براى تحقيق و پژوهش درباره آيين وى , رهسپار مدينه مى شدند و سئوالاتى را مطرح مى نمودند و پاسخگويى جز على (علیه السلام), كه تسلط او بر تورات و انجيل از خلال سخنانش روشن بود, پيدا نمى كردند و اگر اين خلا به وسيله امام پر نمى شد جامعه اسلامى در سرشكستگى شديدى فرو مى رفت , و هنگامى كه امام به كليه سئوالات آنها پاسخهاى دندان شكن مى داد, شادمانى و شكفتگى عظيمى در چهره خلفا كه بر جاى پيامبر نشسته بودند, پديدار مى شد
4 بيان حكم شرعى و رويدادهاى نوظهور كه در اسلام سابقه نداشت و يا قضيه چنان پيچيده بود كه قضات از داروى درباره آن ناتوان بودند. اين نقطه از نقاط حساس زندگى امام است و اگر در ميان صحابه شخصيتى مانند على (علیه السلام) نبود كه به تصديق پيامبر گرامى داناترين امت و آشناترين آنها به موازين قضا و داورى به شمار مى رفت بسيارى از مسائل در صدر اسلام به صورت عقده لاينحل و گره كورى باقى مى ماند .همين حوادث نوظهور ايجاب مى كرد كه پس از رحلت پيامبر گرامى , امام آگاه و معصومى بسان پيامبر كه بر تمام اصول و فروع اسلام تسلط كافى داشت , در ميان مردم باشد و علم وسيع و گسترده او, امت را از گرايشهاى نامطلوب و عمل به قياس و گمان باز دارد و اين موهبت بزرگ به تصديق تمام ياران رسول خدا ص جز امير المومنين (علیه السلام) در كسى نبودقسمتى از داوريهاى امام و استفاده ابتكارى و جالب وى از آيات قرآن در كتابهاى حديث و تاريخ منعكس است و بعضى از دانشمندان قسمتى از آنها را در كتاب مستقل گردآورده اند. (58)
5 تربيت و پرورش گروهى كه ضمير پاك و روح آماده اى براى سير و سلوك داشتند تا در پرتو رهبرى و نفوذ معنوى امام بتوانند قله هاى كمالات معنوى را فتح كنند و آنچه را كه با ديده ظاهرى نمى بينند با ديده دل و چشم باطنى ببينند
6 كار و كوشش براى تامين زندگى بسيارى از بينوايان و درماندگان , تا آنجا كه امام با دست خود باغ احداث مى كردند و قنات حفر مى نمود و آن را در راه خدا وقف مى كرد
7 هنگامى كه دستگاه خلافت در مسائل سياسى و پاره اى از مشكلات با بن بست روبرو مى شد, امام يگانه مشاور مورد اعتمادى بود كه با واقع بينى خاصى مشكلات را از سر راه برمى داشت و مسير كار را معين مى كرد , و برخى از اين مشاوره ها در نهج البلاغه و نيز كتابهاى تاريخ وارد شده است
امام و حل مشكلات علمى و سياسى خلفا:
تاريخ گواهى مى دهد كه ابوبكر و عمر در مدت خلافت خود در مسائل سياسى , معارف و عقائد, تفسير قرآن , فروع و احكام اسلام به امام مراجعه مى كردند و از مشاوره و راهنمايى و آگاهى امام از اصول و فروع اسلام , كاملا بهره مى بردند كه ذيلا چند نمونه از آن را كه در تاريخ ضبط شده است , از نظر خوانندگان مى گذرانيم

جنگ با روميان :
 

يكى از دشمنان سرسخت حكومت جوان اسلام , امپراتورى روم بود كه پيوسته مركز حكومت اسلامى را از جانب شمال تهديد مى كرد و پيامبر گرامى (صلی الله علیه و اله) تا آخرين لحظه زندگى خود از فكر روم غافل نبود. در سال هشتم هجرت گروهى را به فرماندهى «جعفر طيار» روانه كرانه هاى شام كرد, ولى سپاه اسلام با از دست دادن سه فرمانده و تعدادى از سربازان اسلام بدون اخذ نتيجه به مدينه بازگشت . براى جبران اين شكست , پيامبر گرامى در سال نهم با سپاهى گران عازم تبوك گرديد, ولى بدون آنكه با سپاه دشمن روبرو گردد, به مدينه بازگشت و اين سفر نتايج درخشانى داشت كه در تاريخ مذكور است - مع الوصف - خطر حمله روم هميشه فكر پيامبر را به خود مشغول مى داشت , به همين جهت در آخرين لحظه هاى زندگى كه در بستر بيمارى افتاده بود, سپاهى از مهاجر و انصار ترتيب داد كه رهسپار كرانه هاى شام شوند. اين سپاه به عللى مدينه را ترك نگفت و پيامبر, در حالى كه سپاه اسلام , در چند كيلومترى مدينه اردو زده بود چشم از جهان فرو بست پس از درگذشت پيامبر, فضاى سياسى مدينه با تثبيت خلافت ابوبكر , بعد از بحران , به آرامش گراييد. ابوبكر كه زمام امور را به دست گرفته بود, در اجراى فرمان پيامبر (نبرد با روميان ) كاملا دو دل بود, از اينرو با گروهى از صحابه مشاوره كرد, هر كدام نظرى دادند كه او را قانع نساخت , سرانجام با امام با مشاوره پرداخت , امام او را بر اجراى دستور پيامبر تشويق كرد و افزود: اگر نبرد كنى پيروز خواهى شد. خليفه از تشويق امام , خوشحال شد و گفت : فال نيكى زدى و به خير بشارت دادى . (59)
على (علیه السلام) و مشاوره هاى سياسى خليفه دوم با وى :
امام در دوران خليفه دوم نيز مشاور مهم و رهگشاى بسيارى از مشكلات سياسى و علمى و اجتماعى خيلفه بود. اينك به يك نمونه از مواردى كه خليفه دوم از فكر امام در مسائل سياسى استفاده كرده است , اشاره مى كنيم . در سال چهار ده هجرى در سرزمين «قادسيه » نبرد سختى ميان سپاه اسلام و نظاميان ايران رخ داد كه سرانجام فتح و پيروزى از آن مسلمانان گرديد و «رستم فرخ زاد» - فرمانده كل قواى ايران -با گروهى به قتل رسيد. با اين پيروزى , سراسر عراق زير پوشش نفوذ سياسى و نظامى اسلام در آمد و «مدائن » كه مقر حكومت سلاطين ساسانى بود, در تصرف مسلمانان قرار گرفت و سران سپاه ايران به داخل كشور عقب نشنى كردند . مشاوران و سران نظامى ايران بيم آن داشتند كه سپاه اسلام كم كم پيشروى كند , و سراسر كشور را به تصرف خود در آورد. براى مقابله با چنين حمله خطرناك «يزدگرد» پادشاه ايران , سپاهى يكصد و پنجاه هزار نفرى به فرماندهى «فيروزان » ترتيب داد تا جلوى هر نوع حمله ناگهانى را بگيرد و حتى در صورت مساعد بودن وضع , دست به حمله تهاجمى زند. «سعد وقاص », فرمانده كل قواى مسلمانان (و به نقلى «عمار ياسر» كه حكومت كوفه را در اختيار داشت ) نامه اى به عمر نوشت و خليفه را از تحركهاى دشمن آگاه ساخت و افزود: سپاه كوفه , آماده اند كه نبرد را آغاز كنند و پيش از آنكه دشمن شروع به جنگ كند, آنان براى ارعاب دشمن دست به حمله زنند .خليفه به مسجد رفت , سران صحابه را جمع كرد و آنان را از تصميم خود مبنى بر اينكه مى خواهد مدينه را ترك گويد و در منطقه اى ميان بصره و كوفه فرود آيد , و از آن نقطه رهبرى سپاه را به دست بگيرد, آگاه ساخت . در اين موقع «طلحه » برخاست و خليفه را بر اين كار تشويق كرد و سخنانى گفت كه بوى تملق و چاپلوسى بخوبى از آن استشما مى شد. پس از او «عثمان » برخاست و نه تنها خليفه را به ترك مدينه تشويق كرد, بلكه افزود: به سپاه شام و يمن بنويس كه همگى منطقه خود را ترك كنند و به تو بپيوندند و تو با اين جمع انبوه بتوانى با دشمن روبرو شوى در اين موقع «امير مومنان (علیه السلام)» برخاست و فرمود: پيروزى و شكست اين امر (اسلام ) بستگى به فزونى نيرو و كمى جمعيت نداشته است , اين دين خدا است كه آن را پيروز ساخت و سپاه اوست كه خود آن را آماده و يارى كرد تا آنكه به آنجا كه بايد برسند رسيد و به هر جا كه بايد طلوع بكند طلوع كرد , از ناحيه خداوند به ما وعده پيروزى داده شده است , و مى دانيم كه خداوند به وعده خود جامه عمل پوشانيده و سپاه خويش را يارى خواهد كرد.موقعيت زمامدار, همچون رشته مهره ها است كه آنها را گرد آورد به هم پيوند مى دهد. اگر رشته از هم بگسلد , مهره ها پراكنده مى شوند و سپس هرگز نمى توان آنها را جمع آورى كرده و از نو نظام بخشيد. امروز , اگر چه عرب از نظر تعداد كم است , اما نيروى اسلام فراوان , و در پرتو اجتماع و اتحاد و هماهنگى , عزيز و نيرومند است . بنابراين تو (خليفه ) همچون محور سنگ آسياب , جامعه را به وسيله مسلمانان به گردش در آور , و با همكارى آنان در نبرد, آتش جنگ را براى دشمنان شعله ور ساز, زيرا اگر شخصا از اين سرزمين خارج شوى , عرب از اطراف اكناف سر از زير بار فرمانت بيرون خواهد برد, و آنگاه آنچه پشت سرگذاشته اى , مهمتر از آن خواهد بود كه در پيش رو دارى . اگر فردا چشم عجمها بر تو افتد, خواهند گفت : اين اساس و ريشه (رهبر) عرب است , اگر ريشه اين درخت را قطع كنيد, راحت مى شويد, و اين فكر, آنان را در مبارزه با تو و طمع در نابودى تو حريص تر و سرسخت تر خواهد ساخت . اما اينكه گفتى آنان براى جنگ با مسلمانان آماده مى شوند و از اين موضوع نگرانى , بدان كه خداوند بيش از تو اين كار را ناخوش دارد, و او بر تغيير آنچه نمى پسندد, تواناتر است .واما اينكه به فزونى تعداد سربازان دشمن اشاره كردى , (بدان كه ) ما, در گذشته , در نبردها, روى تعداد افراد تكيه نمى كرديم , بلكه بر يارى و كمك خداوندى حساب مى كرديم (و پيروز هم مى شديم .)(60).... عمر پس از شنيدن سخنان امام نظر او را پسنديد و از رفتن منصرف شد.(61) با توجه به اين گره گشايي ها بود كه عمر مى گفت : به خدا پناه مى برم كه مشكلى پيش بيايد و ابوالحسن (على ) براى حل آن حضور نداشته باشد.(62)
5 - از خلافت تا شهادت :
چگونگى بيعت با اميرمومنان (علیه السلام) :
عثمان به دنبال فساد مالى و ادارى , تصرفهاى غيرمجاز و صد در صد غير مشروع در بيت المال و همچنين گماشتن افراد نالايق از بنى اميه و خويشان خود در راس مناصب دولتى و بالاخره بر اثر كنار زدن افراد شايسته اعم از مهاجران و انصار, و سپردن مقدرات امت اسلامى به دست بنى اميه , خشم مردم را برانگيخت و چون به اعتراضها و درخواستهاى مكرر و مشروع مسلمانان در مورد تغيير استانداران و فرمانداران فاسد, ترتيب اثر نداد, سرانجام شورش و انقلاب بر ضد حكومت وى به وجود آمد و منجر به قتل او گرديد و سپس مردم با على (علیه السلام) به عنوان خلافت بيعت كردند. از اين لحاظ حكومت على (علیه السلام) كه پس از قتل عثمان روى كار آمد, يك حكومت انقلابى و حاصل شورش مردم بر ضد مفاسد و مظالم حكومت پيشين بود . يكى از نمونه هاى فساد حكومت عثمان اين بود كه وى «حكم بن ابى العاص » را با پسرش «مروان » كه پيامبر اسلام ص وى را به طائف تبعيد كرده بود و حتى ابوبكر و عمر در زمان حكومتشان جرات برگرداندن وى را پيدا نكرده بودند, به مدينه برگرداند و دختر خود را به مروان تزويج كرد و حتى مسئوليت دفتر دارى خلافت را به مروان سپرد , و اين موضوع خشم مردم را برانگيخت . خانه عثمان به مدت چهل و نه روز از طرف انقلابيون در محاصره بود.(63) هر موقع عثمان مى خواست نرمش نشان بدهد, مروان بيشتر خشم مردم را بر مى انگيخت . سرانجام مسلمانان خشمگين به خانه عثمان ريختند و او را به قتل رساندند
موقعيت درخشان على (علیه السلام) :
انقلابيون تنها در فكر كنار زدن عثمان بودند و هر چند در مدت محاصره خانه عثمان اسم على (علیه السلام) بر سر زبانها بود, اما برنامه روشنى براى آينده نداشتند, لذا وقتى كه عثمان را كشتند تازه با مشكل انتخاب خليفه روبرو شدنداز طرف ديگر, از ميان اعضاى شوراى شش نفرى كه عبارت بودند از: على , عبدالرحمن بن عوف , عثمان , طلحه , زبير و سعد بن ابى وقاص , دو نفر از آنان يعنى عبدالرحمن بن عوف و عثمان از دنيا رفته بودند و در بين چهار نفر];ّّ موجود,على (علیه السلام) از همه محبوبتر بود و از حيث فضيلت و سابقه درخشان در اسلام هيچ كدام از آنان به پايه او نمى رسيدند, و همين معنا مردم را بيشتر به سوى على (علیه السلام) مى كشانيد . على (علیه السلام) با ارزيابى اوضاع و ملاحظه دگرگونيهايى كه در زمان عثمان رخ داده بود, و نيز دورى و بيخبرى فاحش مسلمين از اسلام اصيل نخستين , خوب مى دانست كه حكومت كردن بعد از فساد و آلودگى دوران حكومت عثمان بسيار مشكل است و مردم , بويژه سران قوم , زيربار اصلاحات مورد نظر او نمى روند و عدالت او را تحمل نمى كنند. از اينرو وقتى كه انقلابيون به حضرت پيشنهاد بيعت كردند, نپذيرفت به اتفاق مورخان عثمان در ذيحجه سال 35هجرى كشته شد, اما در مورد روز واقعه اختلاف دارند.(64) در عين حال اين نكته مسلم است كه بين قتل او و بيعت مردم با على ع دست كم چهار پنج روز فاصله بوده است .(65) در اين چند روز مردم در تحير و بلاتكليفى به سر مى بردند . در اين مدت , رهبران انقلاب به حضرت مراجعه مى كردند, ولى او چندان خود را نشان نمى داد, و چون درخواست قبول بيعت مى كردند, از آنجا كه اوضاع را براى قبول خلافت نامساعد مى ديد و با اين پيشنهاد حجت را بر خود تمام نمى دانست , مى فرمود :«مرا واگذاريد و به سراغ شخص ديگرى برويد, زيرا ما به استقبال وضعى مى رويم كه چهره هاى مختلف و جهات گوناگونى دارد (اوضاع مبهم و پيچيده است ), دلها بر اين امر استوار و عقلها ثابت نمى مانند, ابرهاى فساد, فضاى جهان اسلام را تيره و راه مستقيم ناشناخته مانده است آگاه باشيد كه اگر دعوت شما را اجابت كنم , بر طبق علم خويش با شما رفتار خواهم كرد و به سخن اين و آن و سرزنش ملامتگران گوش فرا نخواهم داد, اما اگر مرا رها كنيد, من هم مانند يكى از شما خواهم بود, شايد من شنواتر و مطيع تر از شما نسبت به خليفه شما باشم , و من وزير و مشاورتان باشم بهتر از آن است كه امير و رهبرتان گردم .»(66) اما چون رفت و آمدها زياد شد و درخواستهاى مصرانه مسلمانان افزايش يافت و سيل مردم خسته از مظالم پيشين و مشتاق عدالت , به د رخانه حضرت سرازير گرديد,امام احساس وظيفه كرد و ناگزير بيعت مردم را پذيرفت امام در چند جاى نهج البلاغه از استقبال پرشور و پافشارى مردم هنگام درخواست بيعت ياد نموده است . از آن جمله مى فرمايد : « مردم همانند شتران تشنه كامى كه به آب برسند و ساربان رهايشان ساخته و افسار از سر آنها برگيرد, بر من هجوم آوردند, به يكديگر تنه مى زدند و فشار مى آوردند آنچنانكه گمان كردم مرا خواهند كشت , يا برخى , برخى ديگر را به قتل خواهند رسانيد, سپس اين موضوع (قبول خلافت ) را زير و رو كردم , همه جهاتش را سنجيدم به طورى كه خواب را از چشمم ربود.» (67) در جاى ديگر صحنه پرشور ازدحام مردم بر گرد وجود خويش را مجسم ساخته تابلوى گويايى از خوشحالى و شور و هيجان مردم پس از دريافت خبر قبول بيعت توسط آن حضرت , ترسيم مى كند و مى فرمايد:«شما دستم را (براى بيعت ) گشوديد و من بستم , شما آن را به سوى خود كشيديد و من آن را عقب كشيدم , پس از آن همچون شتران تشنه كه در روز آب خوردن به آبشخور حمله مى كنند و به يكديگر تنه مى زنند, در اطراف من گرد آمديد, آنچنان كه بند كفشم پاره شد, عبا از دوشم افتاد, و ضعيفان زير دست و پا رفتند . آن روز سرور و خوشحالى مردم به خاطر بيعت با من چنان شدت داشت كه خردسالان به وجد آمده بودند, پيران خانه نشين با پاى لرزان براى ديدن منظره بيعت به راه افتاده بودند, و بيماران براى مشاهده اين صحنه از بستر بيمارى بيرون خزيدند...»(68) امام در خطبه «شقشقيه » نيز در زمينه استقبال پرشور مردم و نيز درباره رمز قبول خلافت سخن گفته است : «چيزى كه مرا به هراس افكند, اين بود كه مردم همچون يالهاى كفتار, با ازدحام و تراكم , از هر طرف به سوى من هجوم آورده و مرا احاطه كردند به طورى كه حسن و حسين زير دست و پا ماندند,(69) جامه ام پاره شد, و مانند گله گوسفند دور من جمع شدند. سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد, اگر نه اين بود كه آن جمعيت براى بيعت گرداگردم جمع شده و به يارى برخاستند و از اين جهت حجت تمام شد و اگر نبود پيمانى كه خداوند از علماى امت گرفته كه در برابر پرخوارى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند, من افسار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرفنظر مى نمودم و پايان آن را با جام آغازش سيراب مى كردم (همچنان كه در دوران سه خليفه گذشته كنار رفتم , اين بار نيز كنار مى رفتم ) آن وقت (خوب ) مى فهميديد كه دنياى شما در نظر من از آب بينى بز بى ارزشتر است .»(70)
نبرد در سه جبهه :
خلافت و زمامدارى على (علیه السلام) كه سراسر عدل و دادگرى و احياى سنتهاى اصيل اسلامى بود, بر گروهى سخت و گران آمد و صفوف مخالفتى در برابر حكومت او تشكيل گرديد. اين مخالفتها سرانجام به نبردهاى سه گانه با «ناكثين », «قاسطين » و «مارقين » منجر گرديد كه ذيلا در مورد هر يك جداگانه توضيح مختصرى مى دهيم :

نبرد با ناكثين :
 

نبرد با ناكثين (پيمان شكنان ) از اين جهت رخ داد كه طلحه و زبير كه با على بيعت كرده بودند, تقاضاى فرمانروايى بصره و كوفه را داشتند, ولى امام با درخواست آنان موافقت نكرد. آنان سرانجام مخفيانه مدينه را به عزم مكه ترك كردند و در آنجا با استفاده از بيت المال غارت شده توسط امويان , ارتشى تشكيل داده رهسپار بصره شدند و آنجا را تصرف نمودند. على (علیه السلام) مدينه را به عزم سركوبى آنان ترك گفت و در نزديكى بصره نبرد شديدى رخ داد كه پيروزى على و شكست ناكثين پايان يافت و اين همان جنگ جمل است كه در تاريخ براى خود سرگذشت گسترده اى دارد. اين نبرد در سال 36هجرى رخ داد .
نبرد با قاسطين
معاويه از مدتها قبل از خلافت على (عليه السلام) مقدمات خلافت را براى خود در شام تهيه ديده بود. وقتى امام به خلافت رسيد, فرمان عزل او را صادر كرد, و يك لحظه نيز با ابقاى او بر حكومت شام موافقت نكرد. نتيجه اين اختلاف آن شد كه سپاه عراق و شام در سرزمينى به نام « صفين » به نبرد پرداختند و مى رفت كه سپاه على (عليه السلام) پيروز شود, اما معاويه با نيرنگ خاصى در ميان سربازان على (عليه السلام) اختلاف و شورش پديد آورد. سرانجام پس از اصرار زياد از جانب ياران على (عليه السلام), امام ناچار تن به حكميت ابوموسى اشعرى و عمرو عاص داد كه آنان درباره مصالح اسلام و مسلمين مطالعه كنند و نظر خود را اعلام دارند . فشار روى اميرمومنان جهت پذيرفتن مسئله حكميت به پايه اى رسيد كه اگر نمى پذيرفت , شايد رشته حيات او گسسته مى شد و مسلمانان بحران شديدى روبرو مى شدند. پس از فرارسيدن موعدى كه قرار بود حكمين نظر خود را ابراز دارند, عمروعاص , ابوموسى را فريب داد و اين امر نقشه موذيانه معاويه را بر همگان آشكار ساخت . پس از ماجراى حكميت تعدادى از مسلمانانى كه قبلا با حضرت على همراه بودند بر ضد ايشان خروج كردند, و امام را به خاطر قبول حكميتى كه خود بر وى تحميل كرده بودند, مورد انتقاد قرار دادند. نبرد با قاسطين در سال 32 هجرى رخ داد

نبرد با مارقين :
 

مارقين همان گروهى بودند كه على (عليه السلام) را وادار به پذيرش حكميت كردند, ولى پس از چند روز از كار خود پشيمان شده خواستار نقض عهد از طرف امام شدند, اما على (عليه السلام) كسى نبود كه پيمان خود را بشكند و نقض عهد نمايد, لذا اينان كه همان خوارج مى باشند در برابر على (عليه السلام) دست به صف آرايى زدند و در نهروان با على (عليه السلام) به جنگ پرداختند. حضرت على در اين نبرد پيروز گشت ولى كينه ها در دلها نهفته ماند. اين نبرد در سال 38و يا به گفته برخى از مورخان در سال 39هجرى رخ داد.(71) على (علیه السلام) سرانجام پس از چهار سال و چند ماه حكومت در شب نوزدهم رمضان چهلم هجرى به دست عبدالرحمان بن ملجم كه يكى از افراد مارقين بود, ضربت خورد و به شهادت رسيد.

پي نوشت ها :
 

36- احزاب : 814
37-و لقد بححت عن الندا يجمعكم هل من مبارز
38- واقدى رعب شديد مسلمانان را با اين جمله مجسم مى كند: «كان على روءسهم الطير»: گويى برسرشان پرنده نشسته بود.(محمد بن عمربن واقدى , المغازى , تصحيح : مارسدنس جوئز, بيروت , موسسه الاعلمى (بى تا) ج 2 ص 470
39- ابن ابى الحديد, نهج البلاغه , تحقيق : محمد ابوالفضل ابراهيم , چاپ اول , قاهره , داراحياء الكتب العربيه , 1378 ج 13 ص 248
40- مجلسى , محمد باقر, بحارالانوار, تهران , دارالكتب الاسلاميه , (بى تا) ج 20 ص 215(به نقل از كراجكى
41- محمد بن عمر بن واقدى , المغازى , تصحيح : مارسدنس جونز, بيروت , موسسه الاعلمى , (بى تا) ج 2 ص 471
42- جريان پيكار سرنوشت ساز على ع با عمروبن عبدود, علاوه بر منابع پيشين , با اندكى تفاوت , در كتابهاى ياد شده در زير نيز نقل شده است -بحار الانوار, تهران , دارالكتب الاسلاميه (بى تا) ج 20 ص 206-207- الخصال , تصحيح : على اكبر غفارى , قم , جامعْ المدرسين فى الحوزْ العلميْ قم , 1403ه.ق , ص 560- السيره النبويه , تحقيق : مصطفى السقا, ابراهيم الابيارى , و عبدالحفيظ شلبى , قاهره , مكتبه مصطفى البابى الحلبى , (افست كتبه الصدر تهران ) 1355ه ق , ج 3 ص 236- الكامل فى التاريخ , بيروت , دارصادر, 1399ه .ق , ج 2 ص 181- الارشاد, قم مكتبه بصيرتى (بى تا) ص 54
43-مجلسى , محمد باقر, بحارالانوار, تهران , داراكتب الاسلاميه (بى تا) ج 20ص 216
44-المستدرك على الصحيحين , تحقيق و اعداد: عبدالرحمن المرعشى , چاپ اول , بيروت , دارالمعروفه , 1406 ه.ق , ج 3 ص 32
45- «لاعطين هذه الرايْ غداً رجلاً يفتح اللّه بديه , يحب الله و رسوله و يجبه الله و رسوله . «ابن عبدالبر» گفتار پيامبر اسلام را به اين صورت نقل كرده است : «لاعطين الرايه رجلا يحب الله و رسوله ليس بفرار يفتح الله على يديه » (الاستعاب فى معرفه الاصحاب , چاپ اول , بيروت , داراحياء التراث العربى , 1328ه.ق , ج 3 ص 36
46- شتران سرخ موى مرغوبترين و گرانترين شترها بود
47- مسلم بن الحجاج القشيرى , صحيح المسلم , قاهره , مكتبْ محمد على صبيح (بى تا) ج 7 ص 121 اين ماموريت بزرگ على (عليه السلام) و بيان پيامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) درباره او با اندكى تفاوت , در منابع ياد شده در زير نيز آمده است : - عبدالملك بن هشام , السيرْ النبويْ, تحقيق : مصطفى السقاء ابراهيم الابيارى و عبدالحفيظ شلبى , قاهره , مكتبه مصطفى البابى الحلبى , (افست مكتبه الصدر تهران ) 1355ه.ق , ج 3 ص 349- ابن اثير, الكامل فى التاريخ , بيروت , دارصادر, 1399ه.ق , ج 2 ص 219- الحاكم النيشابورى , المستدرك على الصحيحين , اعداد: عبدالرحمن المرعشى , چاپ اول , بيروت , دارالمعرفه , 1406ه .ق , ج 3 ص 109- محمد بن اسماعيل البخارى , صحيح البخارى , قاهره , مكتبْ عبدالحميد احمد حنفى , 1314ه .ق , ج 5 ص 18
48- لايوءديها عنك الا انت او رجل منك .
49- اخطاريه چهار ماده اى بدين قرار بوده : الف - الغاى پيمان مشركان ; ب - عدم حق شركت آنها در مراسم حج ; ج - ممنوع بودن طواف افراد عريان و برهنه كه تا آن زمان در ميان مشركان رائج بود; د- ممنوع بودن ورود مشركان به مسجدالحرام
50- آلوسى البغدادى , محمود, روح المعانى , چاپ دوم , بيروت , داراحياء التراث العربى , (بى تا) ج 1 (تفسير سوره توبه
51-
52- فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا و طفقت ارتئى بين اصول بيد جذاء, او اصبر على طخيه عمياء يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير و يكدح فيها مومن حتى يلقى ربه فراءيت ان الصبر على هاتا احجى , فصبرت و فى العين قذى , و فى الحلق شجا, ارى تراثى نهبا» (نهج البلاغه , صبحى صالح , خطبه 3
53- لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى , و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين , و لم يكن فيها جور الا على خاصه .(نهج البلاغه , صبحى صالح , خطبه 74
54- «ان الله لما قبض نبيه استاثرت علينا قريش بالامر و دفعنا عن حق من احق به من الناس كافْ فرايت ان الصبر على ذلك افضل من تفريق كلمه المسلمين و سفك دمائهم و الناس حديثو عهد بالاسلام و الدين يمخض مخض الرطب يفسده ادنى و هن و يقبله اقل خلق .»(سبحانى , جعفر, پژوهشى عميق پيرامون زندگى على ع , قم , جهان آرا, ص 222 به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد
55- البته اين سخن هرگز به معناى صحه گذاشتن بر تمامى عملكردهاى حكومت ابوبكر, نظير قتل مالك بن نويره نيست
56- نهج البلاغه , صبحى صالح , نامه 62
57-ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه , تصحيح : محمد ابوالفضل ابراهيم , چاپ اول , قاهره , داراحياء الكتب العربيه ,1378ه.ق , ج 1 ص 307
58- به عنوان نمونه مى توان از كتاب : قضاء امير الموءمنين على بن ابى طالب تاليف محقق عاليمقام شيخ محمد تقى تسترى و كتاب قضاوتهاى حضرت على بن ابى طالب تاليف سيد اسماعيل رسول زاده نام برد
59- ان فعلت ظفرت فقال بشرت بخير.(ابن واضح يعقوبى , تاريخ يعقوبى , ج 3 ص 39
60- نهج البلاغه , صبحى صالح , الطبعه الاولى , بيروت , 1378ه.ق , خطبه 146- آشتيانى , محمد رضا (و) امامى , محمد جعفر, ترجمه گويا و فشرده اى بر نهج البلاغه , چاپ اول , قم , مطبوعاتى هدف , ج 2 ص 125 خطبه 146
61- ابن اثير, الكامل فى التاريخ , بيروت (بى تا) دارصادر, ج 3 ص 8 طبرى , محمد بن جرير, تاريخ الامم والملوك , بيروت , دارالقاموس الحديث , (بى تا) ج 4 ص 237- حافظ ابن كثير, البدايه و النهايه ,الطبيه الثانيه , بيروت , مكتبه المعارف , 1394ه.ق , ج 7 ص 107
62- ابن حجر عسقلانى , الاصابه فى تمييز الصحابه , الطبعه الاولى , بيروت , داراحياء التراث العربى , 1328ه.ق , ج 2 ص 509- ابن عبدالبر, الاستيعاب فى معرفه الاصحاب , بيروت , داراحياء التراث العربى , 1328ه.ق , ج 3 ص 39 (در حاشيه الاصابه
63- مسعودى , مروج الذهب , بيروت , دارالاندلس , ج 2 ص 346
64- يعقوبى , قتل عثمان را در روز 18ذيحجه سال 35مى داند (تاريخ يعقوبى , نجف , المكتبه الحيدريه , 1384 ه.ق , ج 2ص 165 ولى مسعودى مى گويد: عثمان سه روز مانده از ذيحجه كشته شد (مروج الذهب , الطبعه الاولى , بيروت , دارالاندلس , 165م , ج 2 ص 346
65- يعقوبى مى نويسد: «على (عليه السلام)ع روز سه شنبه هفت شب مانده از ذيحجه سال 35به خلافت برگزيده شد», بنابراين پنج روز فاصله بوده است , ولى مسعودى مى گويد«روزى كه عثمان كشته شد, مردم با على بن ابى طالب (عليه السلام) بيعت كردند» آنگاه در صفحه ديگر مى گويد: گويند: چهار روز پس از قتل عثمان بيعت عمومى با وى انجام گرفت » (مروج الذهب , ج 2 ص 349و 350ابن اثير قتل عثمان را در تاريخ 18ذيحجه و بيعت با على (عليه السلام) را در 25همان ماه مى داند (الكامل فى التاريخ ,];ّّ بيروت , دارصادر, 1399ه.ق , ج 3 ص 179 194 و در صفحه 192تصريح مى كند كه پس از قتل عثمان , مردم مدينه به مدت پنج روز در بلاتكليفى به سر مى بردند و در اين مدت , امور شهر را شخصى بنام «غافقى بن حرب » اداره مى كرد
66- نهج البلاغه , صبحى صالح , الطبعه الاولى , بيروت , خطبه 92
67- همان مدرك خطبه 54
68- صبحى صالح , همان كتاب , خطبه 229
69- متن سخنان امام «وطى الحسنان » است كه احتمالا به معناى حسن و حسين است ولى برخى , حسن را انگشت ابهام پا معنا كرده اند. ر.ك به : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 200
70- صبحى صالح , همان كتاب , خطبه 3
71- در تنظيم و نگارش اين بخش , علاوه بر منابعى كه در پاورقيها ياد شده است , از كتاب «پژوهشى عميق پيرامون زندگى على (عليه السلام)» به قلم استاد معظم جعفر سبحانى (چاپ دوم , قم , جهان آرا) استفاده شده است .

ارسال توسط کاربر محترم سایت : j133719
منبع: www.maximumtechnic.com